قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

ای قلم سن سئنان لحظه لرین مرحمی سن،تک قالان گونلریمین همدمی سن، قییدیلمز عومورون باشلاماسی، خاطرات دفتریمین یاوری سن

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

 باز باران باترانه شرّوشر بر بام خانه

 

یادم آرد فرش زنداش زیر نایلون روی ایوون

 

فرش ماهم خیسه آب وکنج خانه

 

آبجی بیچاره هر روز میکشه سشوار به قالی

 

آفتاب ازما فراری

 

بشنو ازمن دختر من

 

پیش چشم مرد فردا

 

خاستی با خودنمایی

 

مهر خود بر دل نشانی

 

یا که پیش مادر او ردی از سلیقه گذاری

 

خانه ات از دم تکانی...

 

خاطرت باشد یه هفته قبل ِ شست وشوی منزل

 

شوهرت را بر نشانی روی پخش موج رنده

 

گرنبودت در جهازت ماهواره

 

یا که ال ای دی نداشته در کنار آن بابایی...

 

برنشانش شوهرت را پشت تی وی

 

یا که مجبورش کن نشیند

 

پای گزارشهای هفته یا که اخبار هوایی

 

هرچه باشد،رادیویی مادیویی

 

چه بدانم !! از همین کوفتای تازه

 

هست توی هر مغاره..ازیه جایی مطمئن شو

 

تاکه خورشیدوستاره

 

پشت هم تابد یه باره

 

توی فصل خوب گرما

 

هرچه زیرانداز وقالی

 

یاکه آن تک فرش خالی

 

هرچه بود از دم بریزی روی ایوونت بساوی

 

گور بابای کم آبی 


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه مشتری داریم جانبازه

 

بیمه درمان تکمیلیشون باماست

 

فاکتورهای درمانشو آورده بود تحویل بده

 

چشم مصنوعیشو داد بیرون گفت نگاه کنید

 

این بیشتر از ترکشام اذیتم میکنه


من همیشه از ترس اینکه به سلامتیم مغرور بشم یا مبادا دل کسی رو بشکنم


به معلولیت کسی دقت نمیکنم ولی چون



قبلا شنیده بودم آقای جانباز رفته بوده شعبه ارومیه،اونجا که چشمشو میده بیرون


یکی از خانمهای کارمند شعبه غش میکنه.به همین خاطر کنجکاو بودم


ببینم چشمش چطوریه.یه مشتری ِ بنگاهی داشتیم،هم زمان توی دفتر بودن

 

خانم سلیمی هم صداش در نمی اومد


بعده رفتن آقای جانبازخانم سلیمی گفت خدا،

 

هم به خودش هم به خانواده ش صبر بده واقعا سخته 

 

من حتی دلم نیومد نگاه کنم(اونجاشو من می دونستم چرا)

 

 بنگاهیه خیلی تأسف آمیز گفت:ای بابا شما دل نگاه کردن به چشم مصنوعیشو نداری

 

من چشم واقعیشو وقتیکه ترکش خورد رو زمین دیدم

 

خانم سلیمی برگشت گفت مگه تو هم جبهه رفتی؟؟؟

 

گفت بله موقع جنگ تو شلمچه بودم.

 

گفت بشین بینیم بابا واسه چی؟-کشته مرده ی این اخلاقش بودم همیشه رک حرفشو میزد



انگار به دلم افتاده بود که می پرسه -:نادر فلانی رفته بودی تانک معامله کنی؟؟


دقیقا همونم پرسید

 

گفت نه بابا اون موقع پاسدار بودم.ماموریتمون شلمچه بود

 


اینجور مسایل برای خانم سلیمی یک سوژه تازه بود.هم برای اینکه دلش به حال آقای جانباز می سوخت


هم بخاطر اینکه از راست و دروغ بنگاهیه سر در بیاره


آقای جانباز هم ولایتی شوهرش بود خانم سلیمی فرداش رفت و پیگیر شدو امد؛


گفت دیدی مرد گنده دروغ میگفت..اصلا آقای جانباز تو جبهه مجروح نشده،


دور وبر سال هفتاد که دموکرات ها تو منطقه بودن روستای اینا رو هم



مین گذاری میکنن این آقا هم با تراکتور داشته می رفته مزرعه ش


از روی مین رد میشه.ترکش زیاد داشته ولی وضع چشمش خیلی بد بوده


عمل جواب نمیده.مجبور میشن چشم مصنوعی بذارن براش.

 

 

 

 

  • اکرام


 

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی ...
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید


گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا...؟
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید

گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی , مستی ونجوا را کشید

گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش ...
عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید

گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید

گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم ...
گریه کردآهی کشید وزینب کبری کشید

گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...
عکس مهدی راکشید و به چه بس زیبا کشید


گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
 
 
"این شعری که خوندید یکی از دوستای خوبم
 
بین نظرات گذاشته بود.ادبیاتم ضعیفه درمورد
 
 شاعرش چیزی نمیدونم.خوندم به دلم نشست.
 
گفتم شما هم بخونیدش."
 

امیداست که شما با نشر این شعر استثنائی و زیبا؛باعث خیرات و برکات عالی برای خود وخانواده ی خود و همه عالم شوید.انشاالله

التماس دعای عهدوفرج مولایمان اباصالح المهدی جان

را از هم بخواهیم و فراموش نکنیم


خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام

تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت

روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!

بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود

هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت

خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد

نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی

ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب

آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟

گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!

هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب

از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین

قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:

ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر

گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود

نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت

چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:

در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو

هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه

کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود

چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود

عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد

چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:

عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه

ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود

نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار

ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان

صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور

لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات

چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود

بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید

دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!

صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد

گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)

گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد

بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است

سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است

اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است

پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید

بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من

اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود

تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده

قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود

با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست

حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت

اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان

بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است

گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم

هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است

در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود

کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم

گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد

سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب

در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم

آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است

ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب

دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!

من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟

من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟

من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟

چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل

شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا

پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون

حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند

باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا

قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان

سعی کن حرص و طمع خانه خرابت نکند
غافل از واقعه ی روز حسابت نکند

ای که دم می زنی از عشق حسین بن علی (ع)
آن چنان باش که ارباب جوابت نکند

 

 

  • اکرام
سئو قیمت درب اتوماتیک شیشه ای چاپ مقاله کرکره برقیکرکره برقی انجام پروژه های دانشجویی آموزش تعمیرات موبایلدرب اتوماتیک