در راه جهنم بودم، در آغاز نا امیدی ها،
گرفتار در تاریکی تکرارها و خسته از آزار دهنده ترین دروغ ها
بی هوا آمدی،بر قلب نا بینایم کوفتی، رخ محبوبت را نمایاندی و دوباره دلم را عاشق کردی.
عاشق حال و هوای بهشتیانت، در مسیری که راهش را مدت ها پیش به روی خود بسته بودم.
میدانم نرفته ای و همین گوشه کنار،منتظر برگشتن تمام وجودم هستی. وجود بی مقداری که با آنهمه عظمت و اعتبار و بزرگی ات، مهربان تر و عاشق تر از همه ی عشق ها صدایش کرده ای و بی جوابت گذاشته.
آمدی و دوباره امید به جوانه زدن را بر شاخه های خشکیده ام رویاندی.
با تکرار صدایی که مرا به آغوشت میخواند
صفحه ای بهاری در تقویم زندگانی ام گشودی
و به باورم رساندی.
باوری که میگوید؛ عزیز جانم، خدای مهربانم
هنوز امید دارد تا من هم روزی بنده ای لایق درگاهش شوم.
قدر این دو روز ها را باید دانست.
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۳۰