داستان زندگی ام این است
به نام یگانه مونسم
پس از سی واندی سال سیروسیاحت در دفترزمانه وچشیدن
ناکامیهای فراوان ،آرزوهای دنیوی را با ذائقه ی خویش غریبه
یافته... به قول امروزیها به سیم آخر زده وبی خیال دنیا گشتیم.
از همین رو تصمیم گرفتیم باقی عمررا با خوشی هایش سرکنیم
واز ناخوشی هایش قصه ساخته وبه ریش تلخی هایش بخندیم
جهت رسیدن به این منظور نزد قلم خود ریش گرو گذاشته وعهد
کردیم هرچه از خوب وبد..زیبا ونازیبا..خوشایند وناخوشایند..
برایمان پیش آمدبه روی دفتر آورده..و تا آنجایی که برایمان مقدور
باشد..ناملایماتش را به باد تمسخر گرفته وملایماتش را شیرین تر
جلوه دهیم.
نمونه ای ازاین باب همان اشعار ترکی ست که تعدادی از دوستان
ترجمه ی فارسی اش را خواسته بودند ،که چون مقداری هم
بی نمک از آب درآمده ،از همین ابتدا از محضر بزرگواران پوزش
می طلبیم.باشد که شما هم مثل ما دیده بر نازیباییهایش بسته
وبه چشم اشعار مولانا بنگریدشان.
داستان زندگی ام این است
دختری به جستجوی کار چون جوانان دیگر بی کار
صبح تا شب به دلسوزی یافته از چشمه ای روزی
خواهرم چو مادری دلسوز میـــکند سفارشم هر روز
خواهری پرتلاش وزحمتکش باتدبّــر ،هــمت سـرکش
کندم نصیحت اینـگــونه ای همه کار تو وارونه!!
چون ریالت بر ریال افزود بـچـپـانش در حسابت زود
روزی از روز های نوروزی پـدر از روی دلســوزی
دست ودل بازی اش گل کرد سر کیسه اش را شل کرد
...تا این جاشو داشته باش...
باقیش بین مطالب قدیمیه
همین زیر روی مطالب قدیمی تر کلیک کنیدلطفا
- ۹۲/۰۵/۱۳