الهی ...
بگذر از کسی که حیاتت را در عمق وجودش به تکرارهای
بی ریشه پیوند می دهدو خوشبختی هایش را در غیر تو
جستجو می کند.
دل به فردایی خوش کرده ام که رو از من برگردانده ای..
شاید اما، هنوز...
گوشه ی چشمت هوای رنگ رخسارم را داشته باشد
دلت با من است میدانم..
مسافری که از همراهش جز مساعدت ویاری ندیده
نا مردیست اگر پایان سفر را گمان بد به او برد.
مهربانی هایت بوی عشق می دهد
دست گیری هایت بوی گذشت،سازگاری هایت بوی
بخشندگی و کرامت.
بزرگی که مدارا میکنی.
کاش اندکی به جای تسلیم ، رضایت را تجربه ی نفس
خویش میکردم و عاشقانه برایت می سرودم؛قصه ی
تلخکامیهایی را که روزگار،به دست ِ خودم وبه نام تو
در پیشانی ِ تقدیرم ترسیم کرده.کاش اندیشه ام
فلسفه ی بودنم را در نگاه مهربانت تفسیر میکرد و میدانستم
غرض از بودنم ؛ تنها عشق ِ بی نهایت بوده وبس.
- ۹۳/۰۵/۱۵
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا ...
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن ...
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم ...
راه عشق و عاشقی , مستی ونجوا را کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش ...
عکس حیدر در کنار حضرت زهرا کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن ...
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش ...
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم ...
گریه کردآهی کشید وزینب کبری کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق ...
عکس مهدی راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید