در بند دل
زخم هایی هستن که از بیرون شکل یک تبسم بی روح رو گرفتن.
تصویری که در کشاکش بین خودت ودلت بارها و بارها برای نگه داشتنش جنگیدی تا بتونی راز دلت رو حتی از خودت هم قایم کنی
گاهی وقت ها،دلم برای صادق بودن با خودم تنگ میشه، برای یک دل سیر گریه کردن، برای گریه های پرصدای کودکیم که پشتش فقط یک خواسته داشتم، اون هم؛ اصرار به رسیدن بود.
دلم برای عاشقی های کودکیم تنگ شده.
عشقی به شیرینی آب نبات های چوبی، وبه زیبایی موهای طلایی عروسک خاله معصومه.
اونقدر جعبه ی شیرخشکی که عکس یک پسربچه ی شیرین روش بود رو بغل گرفتم و رضا صداش زدم
تا اینکه یک روز دیدم، خاله معصومه یه عروسک واقعی با موهای طلایی بلند
وچشم های سبز رنگ، با دست و پای عروسکی واقعی گذاشت توی بغلم،
تا بجای جعبه ای که به اسم پسر شیرخواره ش " رضا" صداش میکردم بهش شیر بدم.
کاش از اون روزها کمی جرات برای امروزم احتکار می کردم.
- ۹۷/۱۱/۱۴