بگذر از کسی که حیاتت را در عمق وجودش به تکرارهای
بی ریشه پیوند می دهدو خوشبختی هایش را در غیر تو
جستجو می کند.
دل به فردایی خوش کرده ام که رو از من برگردانده ای..
شاید اما، هنوز...
گوشه ی چشمت هوای رنگ رخسارم را داشته باشد
دلت با من است میدانم..
مسافری که از همراهش جز مساعدت ویاری ندیده
نا مردیست اگر پایان سفر را گمان بد به او برد.
مهربانی هایت بوی عشق می دهد
دست گیری هایت بوی گذشت،سازگاری هایت بوی
بخشندگی و کرامت.
بزرگی که مدارا میکنی.
کاش اندکی به جای تسلیم ، رضایت را تجربه ی نفس
خویش میکردم و عاشقانه برایت می سرودم؛قصه ی
تلخکامیهایی را که روزگار،به دست ِ خودم وبه نام تو
در پیشانی ِ تقدیرم ترسیم کرده.کاش اندیشه ام
فلسفه ی بودنم را در نگاه مهربانت تفسیر میکرد و میدانستم
غرض از بودنم ؛ تنها عشق ِ بی نهایت بوده وبس.
- ۳ نظر
- ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۶