قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

ای قلم سن سئنان لحظه لرین مرحمی سن،تک قالان گونلریمین همدمی سن، قییدیلمز عومورون باشلاماسی، خاطرات دفتریمین یاوری سن

آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است


چند روز پیش که از کنار باغ همسایه گذشتیم

یادم اومد

یه روزی عاشق این بودم که وسط دشت خدا، یه خونه باغ نقلی ترتمیز داشته باشم. یه خونه باغ سفید رنگ، با پنجره های فسقلی که به بهشت باغ و سبزه و نور دعوتم کنن.

شب ها زیر سکوت سنگین صحرا با شمردن ستاره ها به عالم رویا برسم

و صبح ها باصدای غلت خوردن آب توی آبراهه ی باغ تشنه اش، دوباره روح به جانم برگرده



زندگی مسیری هست که از کنار هم قرار گرفتن این فرصت های کوتاه شروع شده

فرصتی برای گذشتن از مسیر رویاهات

 بازی با اشعه های خورشید که توی مشتت گرفتیش

سرک کشیدن برای دیدن ماه، که تا پشت شاخه های درخت پایین اومده

چرخیدن دور درخت زرد آلو،

گذشتن از آلبالوهای ترش و شیرین

بال بال زدن برای تماشای دسته های گل ختمی


حتی گرفتن چند تا عکس دزدکی از خونه باغ  رویاهات ، از نزدیک



در اون دقایق رویایی فرقی نمی کرد اون خونه باغ، متعلق به من باشه یا هر کس دیگه ای.

مهم این بود که خدا راه اون روزم رو از مسیری قرار داده بود که تونستم برای دقایقی هر چند کوتاه زندگی کنم



زندگی از این ثانیه های هر مزه ای طعم می گیره

از راضی کردن دل عزیزانت، از یاد کردن یک دوست قدیمی، از به هم دوختن دو خط دست نوشته برای خلق لحظه ای آرامش در دل کسانت

  • اکرام


  • اکرام


شب ها تن خسته مون رو به لحاف تشک های نیمه جون مادربزرگ می سپردیم

و تو فراز و نشیب زمین و تشک اونقد وول میخوردیم که موقع پاشدن کمرمون راست نمیشد


صبح ها قبل از طلوع خورشید با صدای پدرم چشمامون رو باز میکردیم

ولی مگه می شد از خواب سحر دل کند

بعده اینکه لحاف تشک ها جمع می شدن

هر کدوممون مثل سوسک های ایوون تنور،آرنج ها رو بالش میکردیم،

 سرمون رو می دادیم پایین

و به حالت سجده چرت می زدیم.


با پیدا شدن اولین زاویه روشنایی

که از درزهای در تخته ای روی سقف خونه می افتاد، داد پدر بلند میشد که: (گون اورتادی)لنگ ظهره...

و من دنبال خورشید میگشتم که تازه میخواست سرو گوششو از پشت دیوار های کاه گلی حیاطمون نشون بده

با شنیدن صدای تلق و تولوق استکان های زنداداش که آخرین هشدار بیدار باشمون بود، نا امیدانه پیشانی رد افتاده رو از روی موکت بالا می دادیم و قفل دست و پامون رو باز می کردیم

تازه خمیازه ها شروع میشدن

و با فک خسته می نشتیم سر سفره و زل می زدیم به پیاله ی ماست

  • اکرام
سئو قیمت درب اتوماتیک شیشه ای چاپ مقاله کرکره برقیکرکره برقی انجام پروژه های دانشجویی آموزش تعمیرات موبایلدرب اتوماتیک