قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

پاک ترین عشق ها و زیباترین خاطراتم را در کودکی های شیرینم جا گذاشته ام

قاصد سولدوز

ای قلم سن سئنان لحظه لرین مرحمی سن،تک قالان گونلریمین همدمی سن، قییدیلمز عومورون باشلاماسی، خاطرات دفتریمین یاوری سن

آخرین مطالب

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁



تازه ترین مطلبی که نوشتم

یک خاطره از زشتی های 

غیبت هست. این اتفاق برای خودم خیلی

تاثیر گذار بود. امیدوارم شما هم استفاده کنید واز سادگی بیانش خوشتون بیاد.

این داستان عین واقعیته..

    واما خاطره ی من



توی دفتر ی که قبلا کار میکردم. گوشام به شنیدن غیبت عادت کرده بود. اوستا خانم ما یکم کنجکاو بود و گهگاهی از مردم درباره ی چیزایی که تعریف میکردن بیشتر میپرسید. بعضی از مشتری های ثابتمون هم 

اونجا رو پاتوق خودشون

کرده بودن وگهگاهی که از جلو دفتر رد میشدن می اومدن یه ربع، ده دقیقه ای

می نشستن و اوستا خانم تخلیه ی اطلاعاتی شون میکرد.منم اعتراض میکردم یا نه، به حالش فرق نمیکرد

اون سوالاتشو میکرد و مشتری ها هم

با کمال میل پاسخگو میشدن.

 آقای علیزاده یکی از این مشتریا بود

که اتفاقا آدم خوبی بنظر میرسید

خیلی ریز و آروم ومتین حرف میزدو گاهی از اتفاقات اداری و گهگاهی از حوادث محل کارش برامون خبر می آورد

روزی از روزهای ماه رمضان،توی دفتر تنها بودم و آقای علیزاده بجز اینجانب مخاطب پیدا نکرد.

یکم از خصوصیات یکی از کارمندان محل کارش مثلا آقا ابراهیم که از قضا فامیل داداشم بود تعریف کرد.

گفت آقای فلانی که فکر کنم فامیل شما هم باشه خودشو دست بالامیگیره

دقیق یادم نیست بنظرم گفت یکم مغروره

اتفاقا مدتی قبل، منبع موثقی به نقل از خانمشون به من رسونده بودن که آقا ابراهیم خشک ومقرراتی تشریف  دارن.

منم ...

حرفای آقای علیزاده رو که میگفت فلانی اینطوریه.. فقط فقط با یک جمله کامل کردم. گفتم ؛بله منم شنیدم.

تا آخر روز همه ی اون صحبت ها رو فراموش کردم.برگشتم خونه.

 افطار وخواب شبانه وسحری.. گذشت.

بعد از خوردن سحری نماز خوندمو خوابیدم. تازه خوابم برده بود

که شنیدم در میزنن.  منتظر بودم ببینم کیه ؟ خواهرم با آرامشی که هیچ وقت در اینجور مواقع ازش سراغ نداشتم اومد و گفت پاشو ابراهیم فلانیه اومده تو صورتت تف کنه. ای داد بیداد..

دنیا رو سرم خراب شد یادم افتاد غیبتشو کردم. تمام تنم از ترس روبرو شدن با آقا ابراهیم به لرزه افتاد

قلبم داشت کنده میشد!!!

از تف اش نمیترسیدم. از روبرو شدن بایک مرد غریبه که هیچ دخلی به زندگی من نداشت ومن پیش یه آقای  غریبه تر، غیبتشو کرده بودم وحالا اومده بود از من چراشو بپرسه ، لرزه ی وحشتناکی به جونم افتاده بود...خواستم از رخت خواب بلند بشم که..

 با دست و پای لرزون و نفس ناله داری در حالیکه

صدای قلبمو میشنیدم...

از خواب پریدم.😰😰😰


آخه ییییششش!!  🙏 🙏 🙏 🙏

داشتم خواب میدیدم

باورم نمیشد،هنوز تنم میلرزید

حالم که جا اومد یواش یواش حاضر شدم برم دفتر. خدا خدا میکردم

یه جوری بتونم حرفی که زدمو جبران کنم. اتفاقا یکی دو ساعت بعدش

آقای علیزاده دوباره اومد دفتر

گفتم از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون!! بخاطر حرف دیروزم همچین خوابی دیدم. الانم حجت رو تموم میکنم

همه ی حرفایی که زدمو پس میگیرم.

آقای علیزاده با حالتی که رامبد جوان  تو برنامه ی خندوانه به خودش میگیره گفت؛خانم فلانی شما خییییلی آدم خوبی هستی، خیییلییی

اگه بدونید تو اون اداره چه کارها که نمیکنن!!اونوقت این یه ذره حرف،

شمارو به این روز انداخته...

گفتم خبر دارم چه کارایی میشه

"آخه  یه سال قبلش تو همون اداره یک نفری دو ملیون پول محصول داداشمو دو لپی خورد یه آبم روش. داداشمم حلالش نکردو همون سال اون آقاهه سکته کردو پولایی که بالا

کشیده بود خرج دوا درمون خودش کرد.."

خبر دارم چه کارایی میشه

ولی به من ربطی نداره الان تنها

چیزی که به من مربوط میشه

پس گرفتنه حرفامه و امیدوارم

آقا ابراهیم حلالم کنه.



  • اکرام
سئو قیمت درب اتوماتیک شیشه ای چاپ مقاله کرکره برقیکرکره برقی انجام پروژه های دانشجویی آموزش تعمیرات موبایلدرب اتوماتیک