شاعرن شاعرای قدیم
دیــشبی را خستـــه از کار فـــــزون
یاد ایــام جوانـــی کرده، درگیــــر درون
مدح عشق بی وفا را گفته،درحال جنون
چندبیتی هم غزل ازخودم دادم برون
ذوق سرشارم دو چندان کرده بــود
این رباعی یا غزل،مضمون آن اینگونه بود؛
عشق بامن قصه هایی می نمود
بر لب من نغمه هایی می سرود
عشق من زیباتر از باغ وبهار
در دل من چشمه هایی میگشود
عشق بامن،غصه را گم کرده بود
از درونم،پیله را بگسسته بود
همچو معصومیت طفلان پاک
عشق من با روشنی پیوسته بود
عشق،آن روزی که برمن میگذشت..
بر وجود من تب آتش نشست
عشق من،بامن چنان آمیخته
کز حضورش،گرد ماتم ریخته
خلاصه جونم براتون بگه؛یه اسفند دور سرم چرخوندمو
هزار آفرین به خودم گفتمو،هزار ماشالا،به شعرم
آنچنان تبسمی میزدم که دندونام تا ته،بیرون بودن
حتی میشد شمردشون.
کاش بودین و میدیدین چه ذوقی کرده بودم
من که،همیشه تو وزن وقافیه مشکل داشتم
برای اولین بار، شعری گفته بودم که
به نظر خودم بیسته بیست بود..........
آمدم از عشـــق بسازم غزلی
غزلی ناب تر از قند وبه طعم عسلی
همت شاعری انداخته بر ذهن ونظر
قدرت ساختن وبافتن،افتاده به سر
قالب و رنگ ولعاب همه ابیاتم شده جور
چشم بدخواهان شعرم از حسادت،گشته کور
آنچنان این چشمه از عمق وجودم،برجهید
کز روانی وشکوهش بر دلم،شکی رسید
نوک انگشت اشارت بر دهان بگذاشتم
اندکی ذهن مبارک،بر تکاپو داشتم
ای عجب!! این شعر بر فکرم آشنا می نمود
باقی ابیات آن را،خاطر آسان می سرود
ناگهان بیتش چو رعدی،در ضمیرم جار زد
کوفت استعدادمو له کرد و بر دیوار زد
استنادش بر خیالم آنچنان برقی گشود
که سراسر،پیکرم،آتش گرفتــو
بالهای شعری ام،در دم بــسوخت
لا جرم،از روز روشن تر می نمــود
از همین رو؛گشته ام در سایتها من دربه در
تا ببینم چشمه ی ذوق مرا،این چه بود آمد به سر؟
...با کلی زحمت چن تا بیت ردیف کردمو،بافتم به هم.
این همه هم براش ذوق کردم.آخرش دیدم همون شعریه
که یه هفته پیش تو یکی از وبلاگا خونده بودمش
منجمد شدم.تازه می فهمم شاعرای یخی چه شکلی ان.
- ۹۲/۰۷/۰۷